کد مطلب:29750 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:82
روزی، او حیض شده بود. پس از پاكی، تصمیم به غسل گرفت و كنار آبی كه نزدیك محلّه شان بود، رفت و غسل كرد. چون در آب نشسته بود، زالویی از آبْ خارج و وارد رحم وی گشت. چند روزی گذشت و زالو بزرگ شد و شكم دختر، بالا آمد. برادران پنداشتند كه وی باردار است و به آنان خیانت ورزیده است و تصمیم به كشتن او گرفتند. شماری از آنان گفتند:جریان وی را پیش علی بن ابی طالب، امیر مؤمنان، ببریم كه او داوری كند. دختر را پیش علی علیه السلام بردند و گمانی را كه درباره اش داشتند، برای وی بیان كردند. علی علیه السلام طشتی پر از لجنْ حاضر كرد و به دختر گفت كه در آن بنشیند. هنگامی كه زالو بوی لجن را احساس كرد، از شكم دختر، بیرون آمد. [ برادران] گفتند:ای علی! تو پروردگار ما هستی! تو پروردگار متعال ما هستی! تو حقیقتاً علم غیب داری! علی علیه السلام آنان را توبیخ كرد و گفت:پیامبر خدا از طرف خداوند به من خبر داده بود كه این حادثه، در این روز و در این ماه و در این ساعت، اتّفاق خواهد افتاد.[1].
5767. الخرائج و الجرائح:هفت یا ده برادر در قبیله ای از قبایل عرب بودند كه تنها یك خواهر داشتند. به وی گفتند:هر آنچه خداوند از مال و منال دنیا به ما بدهد، در اختیار تو می گذاریم و تو را صاحب اختیار آن می سازیم و تو ازدواج نكن؛ چرا كه غیرت ما چنین كاری را نمی پذیرد. خواهر، در این خصوص با آنان موافقت كرد و راضی شد و در خدمت آنان ماند و آنان هم وی را بزرگ می داشتند.